الهه ی الهام
انجمن ادبی
"نمیتوان نوشت، عزیزم" دریا خروشان و دیوانه وار، رود هوائی و سودازده،آب خون آلود، نمیتوان شنا کرد،آری شنا نمیتوان کرد،عزیزم بنگر چه دردهائی اندر دلهاست که بر رسن و ریسمان نمیتوان چیدشان پرسشها از سنگ و کوه می بارند همچو باران یکریز بر سر می ریزند همچو سرشک دیدگان جاری میشوند نمیتوان نفسی تازه کرد و گشت و گذار کرد،عزیزم یکی را زکوه، یکی را ز بام می اندازد، ترس و هراسی که بر سرمان جولان می دهد. خوابها سر و ته ودرهم برهم گشته نمیتوان تعبیر کرد،آری تعبیر نمیتوان کرد،عزیزم هر دردی باشد مهرش را بر دل ما می نشاند مائیم که قهر و عذاب زمین و آسمان را می کشیم نگارنده و کاتب بنگاشته، چنان مهر و مومش کرده که یک سطر آن را نمیتوان زدود،عزیزم سنبله چیست؟ بهتر از بذر میدانم کوه چه می کشد؟ بهتر از تو میدانم آنچه تو میدانی ،نیز فراتر و بهتر از تو می دانم نمیتوان نوشت ،آری نمیتوان نگاشت ، عزیزم
شاعر:زلیم خان یعقوب دیلمانج:زین العابدین چمانی نظرات شما عزیزان: دو شنبه 10 آذر 1391برچسب:, :: 12:48 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|